loading...
7ses
hamedsabouri بازدید : 231 سه شنبه 24 دی 1392 نظرات (0)

پرتغال فروش و مجرم

 

جنایت کاری که یک آدم را کشته بود، در حال فرار و آوارگی با لباس ژنده و پرگرد و خاک و دست و صورت کثیف، خسته و کوفته ، به یک دهکده رسید. چند روزی چیزی نخورده و بسیار گرسنه بود. او جلوی مغازه میوه فروشی ایستاد و به پرتقال های بزرگ و تازه خیره شد. اما بی پول بود بخاطر همین دو دل بودکه پرتقال را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدائی کند.
دستش توی جیبش تیغه چاقو را لمس می کرد که به یکباره پرتقالی را جلوی چمشش دید. بی اختیار چاقو رادر جیب خود رها کرد و….
پرتقال را از دست مرد میوه فروش گرفت. میوه فروش گفت: بخور نوش جانت ، پول نمی خواهم.
سه روز بعد آدمکش فراری باز در جلو دکه میوه فروش ظاهر شد. این دفعه بی آنکه کلمه ای ادا کند ،صاحب دکه فوراً چند پرتقال را در دست او گذاشت ،فراری دهان خود را باز کرده گوئی میخواست چیزی بگوید، ولی نهایتاً در سکوت پرتقال ها را خورد و با شتاب رفت.
آخر شب صاحب دکه وقتی که بساط خود را جمع می کرد، صفحه اول یک روزنامه به چشمش خورد. میوه فروش مات و متحیر شدوقتی که عکس توی روزنامه را شناخت. عکس همان مردی بود که با لباسهای ژنده از اوپرتقال مجانی میگرفت. زیر عکس او با حروف درشت نوشته بودند قاتل فراری و برای کسیکه او را معرفی کند نیز مبلغی بعنوان جایزه تعیین کرده بودند.
میوه فروش بلافاصله شماره پلیس را گرفت.پلیس ها چند روز متوالی در اطراف دکه در کمین بودند. سه چهار روز بعد مرد جنایتکار دوباره در دکه میوه فروشی ظاهر شد، با همان لباسی کدر عکس روزنامه پوشیده بود او به اطراف نگاه کرد، گوئی متوجه وضعیت غیر عادی شده بود. دکه دار و پلیس ها با کمال دقت جنایتکار فراری را زیر نظر داشتند. او ناگهان ایستاد و چاقویش را از جیب بیرون آورده و به زمین انداخت و با بالا نگهداشتن دو دستخود به راحتی وارد حلقه محاصره پلیس شده و بدون هیچ مقاومتی دستگیرگردید.

موقعی که داشتند او را می بردند زیر گوش میوه فروش گفت:
” آنروزنامه را من پیش تو گذاشتم، برو پشتش را بخوان .


سپس لبخند زنان و باقیافه کاملاً راضی سوار ماشین پلیس شد.میوه فروش با شتاب آن روزنامه را بیرون آوردو در صفحه پشتش. چند سطر دست نویس را دید که نوشته بود :

من دیگر از فرارخسته شدم از پرتقالت متشکرم. هنگامی که داشتم برای پایان دادن به زندگیم تصمیم میگرفتم،نیکدلی تو بود که بر من تاثیر گذاشت. بگذار جایزه پیدا کردن من ،جبران زحمات تو باشد...

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1899
  • کل نظرات : 68
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 296
  • آی پی دیروز : 333
  • بازدید امروز : 713
  • باردید دیروز : 609
  • گوگل امروز : 12
  • گوگل دیروز : 35
  • بازدید هفته : 6,708
  • بازدید ماه : 14,741
  • بازدید سال : 66,438
  • بازدید کلی : 2,186,339